عــــاشـــقانــــه
 
 
دو شنبه 23 اسفند 1389برچسب:, :: 9:31 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

صدایم کن ، که صدایت آرامش وجود من است!


نگاهم کن ، که درون چشمانت برایم طلوع یک دنیا عشق و محبت است!

دعایم کن ، که دعای تو تضمین فرداهای زیبای با تو بودن است !

نوازشم کن ، که دستان پر مهرت گرمی گونه های سرد و خیسم است !

باورم کن ، که با باور تو من عاشقترینم!

اشکهایم را پاک کن ، حالا نگاهم کن ، کمی با من درد دل کن ، مرا آرام کن !

بگذار سرم را بر روی شانه هایت بگذارم ، بگذار دستانت را بفشارم ،

بگذارم بگویم چقدردوستت دارم ، مرا باور کن !

با آن چشمهای زیبایت نگاهم کن ای عشق من ، نگاه تو مرا دیوانه تر میکند!

نگاه زیبایت را باور دارم ، زیرا درون آن یک دنیا محبت میبینم !

نگاهت را باور دارم زیرا در نگاهت معنای واقعی عشق را می بینم و کلمه دوستت دارم  

را میخوانم و با تمام وجود حس میکنم که چقدر مرا دوست داری !

با نگاه عاشقانه ات نام مرا صدا میکنی و میگویی که تنها مرا داری !

با نگاه عاشقانه ات راز دلت را میدانم و میگویم که محرم رازهایت هستم

نگاهم کن که نگاهت مرا به این باور می رساند که ما هر دو یک عاشق واقعی هستیم!  

با نگاه درون چشمهای زیبایت راز دلت را میخوانم و این را میدانم که تو بهترینی!

توهمانی هستی که لایق منی

اشتراک و ارسال مطلب به:



دو شنبه 23 اسفند 1389برچسب:, :: 9:19 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی

 خورشید وا کردم

نمیدانم چرا رفتی؟

نمیدانم چرا شاید خطا کردم

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا؟تا کی؟برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی

 تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ایی از جنس بغض کوچک یک ابر

نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم


اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 17:29 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

خیلی وقته پاییزم،با من غریبی می کنه
دل به امید رسیدن،خودفریبی میکنه
خیلی وقته که چشامو روی جاده جا گذاشتم
خیلی دوست داشتم بمونم،اما لحظه ها نذاشتن
خیلی وقته قلب خسته م،از نبودنت شکسته
تو گلوی پر سکوتم،بغض سنگینی نشسته
خیلی وقته دیگه شادی،توی این دل جا نداره
رفتنت عمریه غم رو،روی قلبم جا می ذاره
خیلی وقته خاک گلدون،تشنه ی یه قطره آبه
دیدن اشکای ابرا،واسه ما مثل سرابه
خیلی وقته دیگه شعرام،رنگ عاشقی ندارن
فقط اون نگاه ساده ات،توی شعرام یادگارن
خیلی وقته من و چشمام،توی غربت بی پناهیم
توی صحن خیس جاده،در پی یه رد پاییم

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 11 اسفند 1389برچسب:, :: 10:38 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

مگه تو همونی نیستی که تو قلبم عشقو کاشتی!

مگه تو همونی نیستی که یه روز دوسم می داشتی!

مگه تو شمدونیا رو،جون به قلبشون ندادی!

مگه تو همونی نیستی که افق رو جا گذاشتی!

مگه تو همونی نیستی که به چشمام خیره بودی!

با یه اتفاق ساده ، دلمو ازم ربودی!

مگه تو همونی نیستی که نگات خورشید من بود!

پس چرا چشماتو بسته،عینکای تار دودی!

مگه تو همونی نیستی که می گفتی گل زردیم!

اومدی موندی کنارم،توی پاییز خونه کردیم!

مگه تو همونی نیستی که با من هم بازی بودی!

برای بودن با هم،بازی رو بهونه کردیم!

مگه تو همونی نیستی که با من یه عهدی بستی!

گفتی تا آخر عمرت،پای عهدمون نشستی!

مگه تو همونی نیستی که از عاشقی می گفتی!

گفتی قلبت رو بجز من،رو دلای دیگه بستی!

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 11 اسفند 1389برچسب:, :: 8:35 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

باورم نمیشه حالا،از نگاهم دیگه سیری

باورم نمیشه می خوای،دلتو ازم بگیری

باورم نمیشه امشب،با شکستن یه گلدون 

بری و تنهام بذاری،عهدمونو پس بگیری

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 13:33 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

دلم آرام باش امشب،چرا از غصه لبریزی
چرا از دوری قلبی،به دامن اشک می ریزی
دلم آرام باش امشب،از این دنیا چه دیدی تو
به یاد عشق ِ دیرینت،دگر امشب چه آوازی؟
دلم دیدی که یارم رفت و تو تنها شدی بازم؟
دلم دیدی که دلبر هم چه سازی کرد با رازم؟
مشو غمگین که در دنیا،مرام عاشقی مرده
دلم تنها ی تنهایی ،دگر نشکن دل نازم
دلم تنها بخواب امشب،هوا نمناک و بارانیست
کسی یادت نبود و نیست،بخواب این خواب پایانی ست
تو می میری دل نازم ،رها خواهی شد از دنیا
به آرامی برو قلبم،بدان این قصه رویا نیست 

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 13:30 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

نیلوفران آبی ،
در مردابهای کهن طعمه ی حریق می شوند
و رخساره ی سپیدشان ،
جان به عکس های سوخته می دهد
امشب هم
خبری از باران نیست

پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز
...
در تلالو نگاه ساحره ای...
تابلوهای خاک گرفته ی چوبی،
بر دیوارهای ویران،
خودنمایی می کند !
...
هیاهوی خفاشها در غار،
نغمه ی شور انگیزیست
بر سکوت بیشه ی پایین دست!
و کویر...
خفته در بستر شنزارهای کهن!
...
پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز
...
در هیاهوی شب پره ها،
شکیبایی مهتاب،
خاطره ی قرارهای بی فرجام است 
و رسیدن به آنچه می باید،
کلمه ی بی معناییست!
و آغاز ،
تکراریست بر سراب وصل!
...
در میان کوچه های سیاه،
غلت میزند کبوتر سپید خیال
و من،
پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

 

چیزی نمی‌تونم بگم ، قراره از من بگذری
چیزی نگو می‌فهممت ، باید از این خونه بری

چند سال از امشب بگذره؟ ، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم

تنهاییامو بعد از این ، با قلب کی قسمت کنم؟
واسه فراموش کردنت ، باید به چی عادت کنم؟

تو باید از من رد بشی ، من باید از تو بگذرم
کاری نمی تونم کنم ، باید بیفتی از سرم

بعد از تو باید با خودم ، تنهای تنها سر کنم
یک عمر باید بگذره ، تا امشبو باور کنم

چند سال از امشب بگذره؟ ، با من یکی هم خونه شه
احساس امروزم به تو ، تنها یه شب وارونه شه....

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: 11:15 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

 

بگين بباره باروون ... دلم هواشو كرده

بگين تموم شدم من

بگين كه بر نگرده

بهش بگين شكستم بهش بگين بريدم

نه اون به من رسيد و نه من به اون رسيدم

......

برهنه زير بارون خراب و درب و داغون

از ادما فراري از عاشقا گريزون

بذار كسي نبينه

غرور گريه هامو

بذار كسي نفهمه غم تو خنده هامو

.....

يه دار سخت سختم

يه باغ بي درختم

نفرين خيس بارون سياه روز بختم

تنم داره ميلرزه تو اين هواي هرزه

گاهي نداشتن دل به داشتنش مي ارزه....

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, :: 9:9 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

 

از بهار پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت تازه شکفته ام نمي دانم
از تابستان پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت فعلا در گرماي وجودش غرقم نمي دانم از پاييز پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت در هزار رنگ ان رنگ باخته ام نمي دانم از زمستان پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت سرد است و بي رنگ از مادرپرسيدم عشق يعني چه؟ گفت يعني هرکه در اين خانه است از پدر پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت يعني تو
از خواهر پرسيدم عشق يعني چه؟ گفت هنوز به ان نرسيدم
شبي از ماه پرسيدم عشق يعني چه؟ شرمگين و خجل خود را در اغوش اسمان پنهان کرد شبي ديگر از ماه پرسيدم عشق يعني چه؟ ماه با چهره اي باز و خندان گفت يعني مهتاب
براي ديدن چشمات ثانيه شماري مي کنم
واسه لمس کردن دستاي گرمت بي قراري مي کنم
براي اينکه طاقت ديدن نگاتو داشته باشم روزي صد بار نگاهتو تجسم مي کنم
واسه جبران روزايي که بدون تو تنها بودم لحظه شماري مي کنم
تا بغلت کنم و بگم بهترين لحظات زندگي ام لحظات با تو بودن است

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: 10:47 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

درباره وبلاگ


یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم،چون خرد میشه،میشکنه،و آهسته میمیره ...یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا،کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره...یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم ...یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره ...یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم ... یادمون باشه هر موقع خواستیم از کسی جدا بشیم بهترین راه اینه که بهش بگی برای همیشه خدانگهدار،شاید طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر از اینه که منتظر بمونه
آخرین مطالب
پيوندها

 تبادل لینک هوشمند


برای تبادل لینک منو با اسم «عاشقانه»

 لینک کنید و به من خبر بدین منتظرتون

هستم عاشقانه بی بهونه

http://nilufarabi.loxblog.com







ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 147
بازدید ماه : 1219
بازدید کل : 144628
تعداد مطالب : 205
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


ستار

سلام

آرشیو کد آهنگ

دانلود همین آهنگ