عــــاشـــقانــــه
 
 
پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 17:14 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه

می گیرد.

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه

می بینی؟

گفت: خودم را می بینم !

عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز

"شیشه"

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز

شخص خودت را نمی بینی

این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت

برداری، تا بار دیگر بتوانی

دیگران را ببینی و دوستشان بداری

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 10:3 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

پرسید باران؟ گفتم بهار!    

پرسید بهار؟ گفتم لحظه های با تو بودن!

پرسید لحظه ؟ گفتم کوچه بن بست!

پرسید کوچه بن بست ؟ گفتم من و تو!

پرسید من و تو ؟ گفتم قصه ی ناگفته!

پرسید قصه نا گفته ؟ گفتم هزار و یک شب بودن ما!

پرسید هزارو یک شب بودن ما؟ گفتم زیر پنجره ی تنهایی من!

پرسید زیر پنجره ی تنهایی؟ گفتم اشک مهتاب وقتی نمی غلتد!

پرسید اشک مهتاب؟ گفتم شکوه التماس وقتی دست نیاز به سویت دراز می کنم!

پرسید شکوه التماس؟ گفتم شبهای تاریک یلدایی!

پرسید شبهای تاریک یلدایی؟ گفتم اشک های سرشار پنهانی!

پرسید اشکهای سرشار پنهانی؟ گفتم قلبی که از دیدار می تپد و از ندیدن یار می گرید!

پرسید قلب؟ گفتم تو!

پرسید من؟ گفتم عشق!

پرسید عشق؟ گفتم نوری که هرگز نمی میرد!

پرسید نور؟ گفتم عشق!

پرسید عشق؟ گفتم اشک!

پرسید اشک؟ گفتم عشق!

پرسید عشق؟ گفتم هاله ی دل تنگی!

پرسید هاله ی دلتنگی؟ گفتم عشق!

گریست!

پرسیدم عشق؟

گفت گریستن برای بودنهایی که باید باشند و نیستند و نبودنهایی که نباید باشند و هستند!

من گریستم ، او گریست،

کسی از دالان تنهایی چشم های منتظر غمزده مان فریاد زد

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

عشق با ما کردی اما زندگی با دیگری

تا به حالا نوبت ما بود و حالا دیگری

گفته بودی که مرا وقت سفر باید شناخت

عاقبت بار سفر بستی ولی با دیگری

هر نگاهت صد غزل در دفترم آواره کرد

با که حالا سر بگیرند این غزل ها؟دیگری؟

رسم دنیا بر همین بوده که عمری باغبان

پای گل می بارد و می چیند آن را دیگری

من که نفرینت نکردم.روزی اما میدهد

پاسخ کار تو را حالا خدا یا دیگری

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 9:50 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

تو دیگه خودت نبودی گفتی کارمون تمومه

منو عاشق کردی و گفتی عشقمون جنونه

تو  گلوم یه بغض کهنه است که همیشه در سکوته

چرا از عشقهای دنیا سهم عشق ما سکوته

بی تو غمگینه دل دیوونه بی صدا شدم تو این زمونه

از شلاق بی وفایی تو زخمی تنم خدا می دونه

شاید اشتباه من بود شاید هم سادگی کردم

اما این تقصیر من نیست این جوری زندگی کردن

مثل جون برام عزیزی من به تو بدی نکردم

تو اگه بد کردی عشقم من شکایتی نکردم

از گلایه های دنیا سهم من فقط سکوت بود

من نفهمیدم از اول عشق ما روبه سقوط بود

حالا که غریب و تنهام بی تو محبوب جنونم

ولی عاشقم هنوزم گوش بده برات می خونم

اشتراک و ارسال مطلب به:



چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 8:57 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

گفت: می خوام برات یه یادگاری بنویسم گفتم: كجا؟ گفت : رو قلبت گفتم مگه میتونی ؟ گفت : اره سخت نیست ‌‌ آسونه گفتم باشه بنویس تا همیشه یادگاری بمونه یه خنجر برداشت گفتم این چیه ؟ گفت : هیسس ساكت شدم گفتم : بنویس چرا معطلی خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت دوستت دارم دیوونه اون رفته ؟ خیلی وقته؟ كجا ؟ نمیدونم اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده

اشتراک و ارسال مطلب به:



یک شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 12:56 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

خداوندا ، خداوندا تو هم یکبار عاشق شو

 
و بر گیر از لب میگون یاری بوس اشک آلود

 
تو هم در انتظار دلبری با ترس و لرز و بیم

 
سر آن کوچه یک ساعت بمان غمناک و اشک آلود

 
که از درد من و راز درون من خبر گردی

 
تو هم چون من به رسوایی میان ده سمر گردی

وفا داری کن و جور و جفایش را تحمل کن

چنان خو کن به او تا هستی تو جمله او گردد

و بعداز آن در آغوش رقیبی مست و بی پروا

تماشا کن که تا بهتر بدانی حالت مارا

خداوندا تو هرگز نامه معشوقه ای خواندی

که بنویسد تویی دینم تویی جسمم تویی جانم

ولی فردا همان فردا که آغاز جدایی هاست

بگوید کن فراموشم نمیخواهم پشیمانم

و تو مانند مرغ نیم بسمل پر زنی بر خاک

و شعرت نامه ات ، آتش زند بر پیکر افلاک

خداوندا ، تو یک شب تیشه مردانگی بردار

و از ریشه بر افکن این درخت عشق و مستی را

و خواهی دید با محو کلام دوستت دارم

تو خواهی داد بر باد فنا بنیاد هستی را

وز آن پس هر دلی را کردی از عشق بتی دلشاد

به او درس وفا هم در کنار عشق خواهی داد


 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:



یک شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 12:55 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

 

از پشت پنجره شب به تو می اندیشم

 

به توئی که چون ستاره ای در زندگیم درخشیدی

 

و به روحم جلا بخشیدی

 

به توئی که فصل تازه ای از بودن را در دفتر زندگی ام ورق زدی

 

و دریچه ای از صداقت و نجابت را بر من گشودی

 

به تو می اندیشم که لحظه لحظه هایم را با یادت رنگین ساختی

 

 

و نقش یادت را در قلبم جا دادی

اشتراک و ارسال مطلب به:



یک شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 8:33 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

من زیر باران نشسته ام

و انتظار تو را می کشم

چتر روی سرم نیست

می خواهم قدم هایت را ، با تعداد قطره های باران شماره کنم

تو قبل از پایان باران میرسی یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟!

مرا که ملالی نیست

حتی اگر صدسال هم زیر باران بدون چتر بمانم

نه از بوی یاس باران خورده خسته می شوم

نه از خاکی که باران ، غبار را از آن ربوده است...

هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا

من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم...

اشتراک و ارسال مطلب به:



یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 11:32 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

وقتی می گویم دوستت دارم 

شاید تصور كنی تنها چند واژه ی ساده را در كنار هم گذاشته ام 

و جمله ای را بیان كرده ام

اما...این تنها یك جمله نیست !

دنیای لبریز از رویا های سبز و سرخ !

همین جمله كوتاه !

آری همین چند واژه خود كتابیست سر شار از معنا !

دوستت دارم یعنی بی حضور تو زندگی برایم بی معناست

بی تو دنیای من به سردی می گراید و چشمانم پراشک میگردد !

دوستت دارم یعنی قلب من منزلگاه توست 

و وجودم سرزمینی كه تخت پادشاهی را تنها لایق تو می دانم

اشتراک و ارسال مطلب به:



یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 11:31 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

اشتراک و ارسال مطلب به:



پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 9:20 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

وقتي تنها شدي بدون خدا همه رو بيرون كرده تا خودت باشي و خودش

چي مي شه كه وقت نداشت به ما بركت بده

 چرا كه ديروزها وقت نكرديم از او تشكر كنيم

چي مي شد اگه خدا فردا ديگه ما را هدايت نمي كرد

 چون امروز اطاعت اش نكرديم       

چي مي شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا كه امروز قادر به دركش نبوديم

مطمئن باش حرفها هر چند تكراري باشد يكي هست كه به آنها گوش مي دهد

آن كسي نيست جز خدا

اشتراک و ارسال مطلب به:



درباره وبلاگ


یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم،چون خرد میشه،میشکنه،و آهسته میمیره ...یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا،کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره...یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم ...یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره ...یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم ... یادمون باشه هر موقع خواستیم از کسی جدا بشیم بهترین راه اینه که بهش بگی برای همیشه خدانگهدار،شاید طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر از اینه که منتظر بمونه
آخرین مطالب
پيوندها

 تبادل لینک هوشمند


برای تبادل لینک منو با اسم «عاشقانه»

 لینک کنید و به من خبر بدین منتظرتون

هستم عاشقانه بی بهونه

http://nilufarabi.loxblog.com







ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 108
بازدید ماه : 1180
بازدید کل : 144589
تعداد مطالب : 205
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


ستار

سلام

آرشیو کد آهنگ

دانلود همین آهنگ