عــــاشـــقانــــه
 
 
دو شنبه 23 اسفند 1389برچسب:, :: 9:19 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی

 خورشید وا کردم

نمیدانم چرا رفتی؟

نمیدانم چرا شاید خطا کردم

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا؟تا کی؟برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی

 تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ایی از جنس بغض کوچک یک ابر

نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم


اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 17:29 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

خیلی وقته پاییزم،با من غریبی می کنه
دل به امید رسیدن،خودفریبی میکنه
خیلی وقته که چشامو روی جاده جا گذاشتم
خیلی دوست داشتم بمونم،اما لحظه ها نذاشتن
خیلی وقته قلب خسته م،از نبودنت شکسته
تو گلوی پر سکوتم،بغض سنگینی نشسته
خیلی وقته دیگه شادی،توی این دل جا نداره
رفتنت عمریه غم رو،روی قلبم جا می ذاره
خیلی وقته خاک گلدون،تشنه ی یه قطره آبه
دیدن اشکای ابرا،واسه ما مثل سرابه
خیلی وقته دیگه شعرام،رنگ عاشقی ندارن
فقط اون نگاه ساده ات،توی شعرام یادگارن
خیلی وقته من و چشمام،توی غربت بی پناهیم
توی صحن خیس جاده،در پی یه رد پاییم

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 11 اسفند 1389برچسب:, :: 10:38 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

مگه تو همونی نیستی که تو قلبم عشقو کاشتی!

مگه تو همونی نیستی که یه روز دوسم می داشتی!

مگه تو شمدونیا رو،جون به قلبشون ندادی!

مگه تو همونی نیستی که افق رو جا گذاشتی!

مگه تو همونی نیستی که به چشمام خیره بودی!

با یه اتفاق ساده ، دلمو ازم ربودی!

مگه تو همونی نیستی که نگات خورشید من بود!

پس چرا چشماتو بسته،عینکای تار دودی!

مگه تو همونی نیستی که می گفتی گل زردیم!

اومدی موندی کنارم،توی پاییز خونه کردیم!

مگه تو همونی نیستی که با من هم بازی بودی!

برای بودن با هم،بازی رو بهونه کردیم!

مگه تو همونی نیستی که با من یه عهدی بستی!

گفتی تا آخر عمرت،پای عهدمون نشستی!

مگه تو همونی نیستی که از عاشقی می گفتی!

گفتی قلبت رو بجز من،رو دلای دیگه بستی!

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 11 اسفند 1389برچسب:, :: 8:35 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

باورم نمیشه حالا،از نگاهم دیگه سیری

باورم نمیشه می خوای،دلتو ازم بگیری

باورم نمیشه امشب،با شکستن یه گلدون 

بری و تنهام بذاری،عهدمونو پس بگیری

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 13:33 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

دلم آرام باش امشب،چرا از غصه لبریزی
چرا از دوری قلبی،به دامن اشک می ریزی
دلم آرام باش امشب،از این دنیا چه دیدی تو
به یاد عشق ِ دیرینت،دگر امشب چه آوازی؟
دلم دیدی که یارم رفت و تو تنها شدی بازم؟
دلم دیدی که دلبر هم چه سازی کرد با رازم؟
مشو غمگین که در دنیا،مرام عاشقی مرده
دلم تنها ی تنهایی ،دگر نشکن دل نازم
دلم تنها بخواب امشب،هوا نمناک و بارانیست
کسی یادت نبود و نیست،بخواب این خواب پایانی ست
تو می میری دل نازم ،رها خواهی شد از دنیا
به آرامی برو قلبم،بدان این قصه رویا نیست 

اشتراک و ارسال مطلب به:



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 13:30 ::  نويسنده : رویایی با تو بودن

نیلوفران آبی ،
در مردابهای کهن طعمه ی حریق می شوند
و رخساره ی سپیدشان ،
جان به عکس های سوخته می دهد
امشب هم
خبری از باران نیست

پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز
...
در تلالو نگاه ساحره ای...
تابلوهای خاک گرفته ی چوبی،
بر دیوارهای ویران،
خودنمایی می کند !
...
هیاهوی خفاشها در غار،
نغمه ی شور انگیزیست
بر سکوت بیشه ی پایین دست!
و کویر...
خفته در بستر شنزارهای کهن!
...
پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز
...
در هیاهوی شب پره ها،
شکیبایی مهتاب،
خاطره ی قرارهای بی فرجام است 
و رسیدن به آنچه می باید،
کلمه ی بی معناییست!
و آغاز ،
تکراریست بر سراب وصل!
...
در میان کوچه های سیاه،
غلت میزند کبوتر سپید خیال
و من،
پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز

اشتراک و ارسال مطلب به:



درباره وبلاگ


یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم،چون خرد میشه،میشکنه،و آهسته میمیره ...یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا،کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره...یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم ...یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره ...یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم ... یادمون باشه هر موقع خواستیم از کسی جدا بشیم بهترین راه اینه که بهش بگی برای همیشه خدانگهدار،شاید طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر از اینه که منتظر بمونه
آخرین مطالب
پيوندها

 تبادل لینک هوشمند


برای تبادل لینک منو با اسم «عاشقانه»

 لینک کنید و به من خبر بدین منتظرتون

هستم عاشقانه بی بهونه

http://nilufarabi.loxblog.com







ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 118
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 746
بازدید کل : 145371
تعداد مطالب : 205
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


ستار

سلام

آرشیو کد آهنگ

دانلود همین آهنگ